بحث حکومت در اسلام بحث وظیفه است. حضرت امام خمینی (ره) در کتاب شریف ولایت فقیه در یک فصل به طور مفصل به بحث پیرامون ضرورت تشکیل حکومت اسلامی می پردازند. ایشان مهمترین دلایل ضرورت تشکیل حکومت اسلامی را ماهیت و کیفیت قوانین اسلام و ضرورت اجرای آن ، نیازمندی اجرای احکام به وجود نظام و حکومت، سنت و رویه رسول خدا(صلوات ا... علیه) و امیرالمومنین (علیه السلام ) می دانند.
ایشان در قبال لزوم انقلاب سیاسی میفرمایند: شرع و عقل حکم می کند که نگذاریم وضع حکومتها به همین صورت ضد اسلامی یا غیر اسلامی ادامه پیدا کند
«جبر زمان و مساله عدالت»
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط». (1) امشب موضوع دیگرى را که مربوط به مقتضیات زمان است عنوانمىکنم این بحث که نوعى تفسیر از تاریخ است، بحث مهمى است و دردنیاى امروز اهمیت زیادى دارد. یکى از کلماتى که حتما زیاد به گوش شماخورده است و در نوشتهها و کتابها زیاد دیدهاید، کلمه «جبر زمان» استمقصود از جبر زمان این است که عللى که در زمان پیدا مىشود حوادثى کهرخ مىدهد روى اجبار است و باید رخ بدهد، تخلفناپذیر است. آیا جبر زمانحرف درستى استیا نه؟ جبر زمان را دو گونه مىشود تفسیر کرد. یک گونهآن درست است و گونه دیگر نادرست. اما آنکه درست است: جبر زمان یکمفهوم بسیار کلى فلسفى دارد به این معنى که هر حادثهاى که در عالم رخمىدهد (نه فقط در خصوص اجتماعانسانى) طبق یک حوادثى است که آن حوادث تخلفناپذیر است. یعنى هرحادثهاى در این دنیا علت دارد و بدون علت به وجود نمىآید. آیا مىشوددر دنیا حادثهاى به وجود بیاید که علت نداشته باشد؟ نه، این از محالاتعقلى است که حادثهاى بدون علت به وجود بیاید. این را هر فیلسوفى خواهمادى و خواه الهى پذیرفته است. ما خودمان اثبات صانع را از همین راهمىکنیم، مىگوئیم حوادثى در دنیا به وجود مىآید که نبوده است و علتمىخواهد و در عالم هستى باید حقیقتى وجود داشته باشد که آن حقیقتحادث و حادثه نباشد. قانون علت و معلول به دنبال خود ضرورت واجتناب ناپذیرى به وجود مىآورد. از جمله خواص قانون علت و معلولاجتناب ناپذیرى است. چطور؟ هر حادثهاى اگر علتش وجود داشته باشدمحال است که وجود پیدا نکند و اگر علتش وجود نداشته باشد محال استکه وجود پیدا بکند. حکماى قدیم قاعدهاى دارند، مىگویند: «الممکنمحفوف بالضرورتین و بالامتناعین» حالا همه این جمله را نمىخواهم تفسیربکنم. اجمال یک قسمت از این جمله همین است که هر حادثهاى در ذاتخودش ممکنالوجود است، یا دو تا ضرورت او را فرا گرفته استیا دو تاامتناع. اگر وجود پیدا بکند در وقتى است که دو تا ضرورت یعنى دو تااجتناب ناپذیرى آن را احاطه کرده است، و اگر وجود پیدا نکند در وقتىاست که دو تا امتناع (ناشدنى) آن را احاطه کرده است. این ضرورت واجتناب ناپذیرى حتما وقت را هم تعیین مىکند (به اصطلاح ضرورت وقتى)یعنى هر حادثهاى در زمانى که وجود پیدا مىکندباید در همان زمان وجود پیدا بکند و محال است که در زمان دیگر وجودپیدا بکند. محال است که یک لحظه از زمانى که باید وجود پیدا بکند، جلو یاعقب بیفتد. هر حادثهاى زمان مخصوص به خود دارد، امکان اینکه یکلحظه از زمان خودش جلو یا عقب بیفتد وجود ندارد چنانکه مىگویند:«الامور مرهونة باوقاتها» امور، اشیاء در گرو زمان خودشان هستند. قرآن کریمراجع به فرا رسیدن مهلت امتها مىفرماید:«فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعة و لا یستقدمون» (2) آنگاه که مدت اینها به پایان مىرسد، نه ساعتى از آن وقت عقب مىافتند و نهساعتى جلو.راجع به اینکه سنتى که در این عالم هستتخلفناپذیر است، در آیات قرآن کریم نظیر تعبیرى که عرض مىکنم و دربعضى جاها عین این تعبیر هست:«سنة الله، و لن تجد لسنة الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا» (3) سنتخدا نه تغییرپذیر است و نه تحولپذیر. مثلا شما در جلوى چشمخودتان مىبیند یک برگ درختحرکت کرد. مىبینید اولا حرکت کرد، ثانیادر یک لحظه معین حرکت کرد یعنى الان که شما نگاه مىکنید، مثلا ساعت12 روز بیستم دیماه 1345، دقیقه فلان، ثانیه فلان مىباشد محال بودهاست که این برگ در این لحظه حرکت نکند و محال بوده است که در غیر اینلحظه همین حرکت را انجام بدهد. حرکت این برگ معلول یک باد است ووقتى که این باد بیاید، محال است که این برگ تغییر وضع ندهد. حرکت آنباد به نوبهخودش معلول علت دیگرى است که با پیدایش آن علت ممکن نبود که آنباد حرکت نکند. مثلا در جو، هواى گرم و هواى سرد جایشان را عوضکردند، یا نه، قسمتى از هواى پائین گرم شد و به مقتضاى اینکه حرارت بههر چیز که مىرسد آن را منبسط مىکند، هوا انبساط پیدا مىکند و سبکترمىشود و هواى مافوق سرد است و سنگینتر، هواى سنگین فشار مىآورد بهپائین، هواى سبک فشار مىآورد به بالا، موجى پیدا مىشود، باد پدیدمىآید. باز آن گرمشدن قسمتى از هوا معلول علتى است، مثلا رسیدن نورخورشید به یک نقطه معین، و آن هم معلول علت دیگرى است، و همینطور.محال بوده است که این برگ در آن زمان حرکت نکند کما اینکه محال بودهاست که این حرکت در غیر زمان خودش صورت بگیرد، چون این کار دروقتى انجام مىشود که علتش پیدا شده باشد و علتش هم در وقتى پیدامىشود که علتخودش پیدا شده باشد. از نظر قانون فلسفى این مطلبیعنى جبر زمان و به اصطلاح فلاسفه ضرورت وقتى که هر چیزى در وقتخودش ضرورت دارد و در غیر وقتخودش امتناع دارد، مطلب درستىاست. ما خیلى از مطالب را به حسب تصور و فرض خودمان مىگوئیم چونحساب عالم در دست ما نیست اما اگر حساب عالم در دست ما باشد، بهعقل خودمان مىخندیم و مثلا نمىگوئیم چه مانعى داشت که من در زمانسعدى مىبودم و سعدى در زمان من. در فکر اولیه انسان هیچ عیبى ندارد.همین طور که اکنون که دو نفر اینجا نشستهاند یکى در شرق مسجد و دیگرىدر غرب مسجد، ممکن است بگوئیمچه عیب داشت که او در غرب مسجد نشسته بود و این در شرق مسجد درزمان هم تصورات مىآید: چه مانعى داشت که من در زمان سعدى مىبودمو سعدى در زمان من. اما اگر کسى به حسابهاى دقیق فلسفى وارد بشودمىبیند این امر جزء محالات است و مثل این است که کسى بگوید در اعدادکه از یک شروع مىشود و تا بىنهایت پیش مىرود، چه مانعى داشت کهعدد سه بجاى عدد هفت مىبود و عدد هفت به جاى عدد سه انسانمىبیند این فکر معقول نیست. عدد سه وقتى عدد سه است که در همینجائى که هست باشد یعنى بین دو و چهار باشد. اگر عدد سه بیاید بین ششو هشت قرار بگیرد، دیگر عدد سه نیست، همان عدد هفت است عدد هفتهم اگر بیاید بین دو و چهار قرار بگیرد، دیگر عدد هفت نیست، همان عددسه است. یعنى نمىشود ذاتش محفوظ باشد و جایش عوض بشود. اگرجایش عوض بشود دیگر ذاتش هم آن ذات نیست. این یک بحث فلسفىاست که من چاره نداشتم و مجبور بودم که در اینجا عنوان بکنم. به این معنىو مفهوم اگر کسى بگوید «جبر زمان» حرف درستى است. ولى اینهائى کهمىگویند «جبر زمان» مفهوم دیگرى از این تعبیر در نظر دارند و آن مفهومغلط است. چنان جبر زمانى ما نداریم. آن چیست؟ افرادى بودهاند در دنیاکه هم راجع به جهان، مادى فکر مىکردهاند و هم راجع به انسان، یعنى براىجهان ماده مبداى غیر مادى قائل نبودهاند و تمام این دنیا در نظر آنها یکماشین بیشتر نبوده است، و نیز انسان را اخلاقا یک موجود مادى مىدانستهو مىدانند به این معنى که محرک انسان در تمام کارهائى که انجام مىدهدهدفهاى مادى استیعنى انسان هر کارى را به هر صورتى که انجام مىدهد،از انجام آن یک هدف مادى دارد و مىخواهد با انجام آن معاش خودش راتامین بکند. بعضى از کارهائى که انسانها مىکنند خیلى واضح است که جنبهمادى دارد مثل کشاورزى که در صحرا زمین را شخم مىزند، بذر مىکارد،بعد که محصول روئید، آن را درو مىکند، خرمن مىکند مىکوبد، تصفیهمىکند. اگر بپرسید چرا این کار را مىکنى؟ مىگوید چرا ندارد، من آدمهستم، زن و بچه دارم، احتیاج به نان دارم. من زراعت مىکنم که نان سال رادر بیاورم. از آن کارگرى هم که کار مىکند و مزد مىگیرد اگر بپرسید چراکارگرى مىکنى مىگوید براى اینکه مىخواهم مزد بگیرم. چرا مىخواهىمزد بگیرى من باید پول داشته باشم تا بتوانم احتیاجات زندگى خودم را رفعبکنم. این کارهاى انسان کارهاى مادى است. ولى یک سلسله کارهاىدیگرى هم انسان دارد که اینقدر واضح نیست که چرا آن کارها را انجاممىدهد. مثل اینکه انسان تحصیل علم مىکند حالا یا به مدرسه مىرود و یادر خانه کتاب مطالعه مىکند. شما از این کار چه هدفى دارید؟ در اینجاممکن است کسى بگوید من هدفى ندارم مىخواهم بفهمم در این کتاب چهنوشته شده است. کتاب تاریخ است مىخواهم ببینم در گذشته در دنیا چهوقایعى رخ داده است. اگر بگویند این کار چه فایدهاى به حال تو دارد؟مىگوید فایدهاشاین است که مىفهمم. مگر همه کارها باید پولى به جیب آدم ببرد؟! مىگویند ابوریحان بیرونى در پشتکار داشتن در تحصیل علم عجیب بودهاست. بسیار مرد دانشمندى بوده، از جمله نوابع بشریت است و مرد بسیارمسلمان و متدینى هم هست.
بحث حکومت در اسلام بحث وظیفه است. حضرت امام خمینی (ره) در کتاب شریف ولایت فقیه در یک فصل به طور مفصل به بحث پیرامون ضرورت تشکیل حکومت اسلامی می پردازند. ایشان مهمترین دلایل ضرورت تشکیل حکومت اسلامی را ماهیت و کیفیت قوانین اسلام و ضرورت اجرای آن ، نیازمندی اجرای احکام به وجود نظام و حکومت، سنت و رویه رسول خدا(صلوات ا... علیه) و امیرالمومنین (علیه السلام ) می دانند.
ایشان در قبال لزوم انقلاب سیاسی میفرمایند: شرع و عقل حکم می کند که نگذاریم وضع حکومتها به همین صورت ضد اسلامی یا غیر اسلامی ادامه پیدا کند
«جبر زمان و مساله عدالت»
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط». (1) امشب موضوع دیگرى را که مربوط به مقتضیات زمان است عنوانمىکنم این بحث که نوعى تفسیر از تاریخ است، بحث مهمى است و دردنیاى امروز اهمیت زیادى دارد. یکى از کلماتى که حتما زیاد به گوش شماخورده است و در نوشتهها و کتابها زیاد دیدهاید، کلمه «جبر زمان» استمقصود از جبر زمان این است که عللى که در زمان پیدا مىشود حوادثى کهرخ مىدهد روى اجبار است و باید رخ بدهد، تخلفناپذیر است. آیا جبر زمانحرف درستى استیا نه؟ جبر زمان را دو گونه مىشود تفسیر کرد. یک گونهآن درست است و گونه دیگر نادرست. اما آنکه درست است: جبر زمان یکمفهوم بسیار کلى فلسفى دارد به این معنى که هر حادثهاى که در عالم رخمىدهد (نه فقط در خصوص اجتماعانسانى) طبق یک حوادثى است که آن حوادث تخلفناپذیر است. یعنى هرحادثهاى در این دنیا علت دارد و بدون علت به وجود نمىآید. آیا مىشوددر دنیا حادثهاى به وجود بیاید که علت نداشته باشد؟ نه، این از محالاتعقلى است که حادثهاى بدون علت به وجود بیاید. این را هر فیلسوفى خواهمادى و خواه الهى پذیرفته است. ما خودمان اثبات صانع را از همین راهمىکنیم، مىگوئیم حوادثى در دنیا به وجود مىآید که نبوده است و علتمىخواهد و در عالم هستى باید حقیقتى وجود داشته باشد که آن حقیقتحادث و حادثه نباشد. قانون علت و معلول به دنبال خود ضرورت واجتناب ناپذیرى به وجود مىآورد. از جمله خواص قانون علت و معلولاجتناب ناپذیرى است. چطور؟ هر حادثهاى اگر علتش وجود داشته باشدمحال است که وجود پیدا نکند و اگر علتش وجود نداشته باشد محال استکه وجود پیدا بکند. حکماى قدیم قاعدهاى دارند، مىگویند: «الممکنمحفوف بالضرورتین و بالامتناعین» حالا همه این جمله را نمىخواهم تفسیربکنم. اجمال یک قسمت از این جمله همین است که هر حادثهاى در ذاتخودش ممکنالوجود است، یا دو تا ضرورت او را فرا گرفته استیا دو تاامتناع. اگر وجود پیدا بکند در وقتى است که دو تا ضرورت یعنى دو تااجتناب ناپذیرى آن را احاطه کرده است، و اگر وجود پیدا نکند در وقتىاست که دو تا امتناع (ناشدنى) آن را احاطه کرده است. این ضرورت واجتناب ناپذیرى حتما وقت را هم تعیین مىکند (به اصطلاح ضرورت وقتى)یعنى هر حادثهاى در زمانى که وجود پیدا مىکندباید در همان زمان وجود پیدا بکند و محال است که در زمان دیگر وجودپیدا بکند. محال است که یک لحظه از زمانى که باید وجود پیدا بکند، جلو یاعقب بیفتد. هر حادثهاى زمان مخصوص به خود دارد، امکان اینکه یکلحظه از زمان خودش جلو یا عقب بیفتد وجود ندارد چنانکه مىگویند:«الامور مرهونة باوقاتها» امور، اشیاء در گرو زمان خودشان هستند. قرآن کریمراجع به فرا رسیدن مهلت امتها مىفرماید:«فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعة و لا یستقدمون» (2) آنگاه که مدت اینها به پایان مىرسد، نه ساعتى از آن وقت عقب مىافتند و نهساعتى جلو.راجع به اینکه سنتى که در این عالم هستتخلفناپذیر است، در آیات قرآن کریم نظیر تعبیرى که عرض مىکنم و دربعضى جاها عین این تعبیر هست:«سنة الله، و لن تجد لسنة الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا» (3) سنتخدا نه تغییرپذیر است و نه تحولپذیر. مثلا شما در جلوى چشمخودتان مىبیند یک برگ درختحرکت کرد. مىبینید اولا حرکت کرد، ثانیادر یک لحظه معین حرکت کرد یعنى الان که شما نگاه مىکنید، مثلا ساعت12 روز بیستم دیماه 1345، دقیقه فلان، ثانیه فلان مىباشد محال بودهاست که این برگ در این لحظه حرکت نکند و محال بوده است که در غیر اینلحظه همین حرکت را انجام بدهد. حرکت این برگ معلول یک باد است ووقتى که این باد بیاید، محال است که این برگ تغییر وضع ندهد. حرکت آنباد به نوبهخودش معلول علت دیگرى است که با پیدایش آن علت ممکن نبود که آنباد حرکت نکند. مثلا در جو، هواى گرم و هواى سرد جایشان را عوضکردند، یا نه، قسمتى از هواى پائین گرم شد و به مقتضاى اینکه حرارت بههر چیز که مىرسد آن را منبسط مىکند، هوا انبساط پیدا مىکند و سبکترمىشود و هواى مافوق سرد است و سنگینتر، هواى سنگین فشار مىآورد بهپائین، هواى سبک فشار مىآورد به بالا، موجى پیدا مىشود، باد پدیدمىآید. باز آن گرمشدن قسمتى از هوا معلول علتى است، مثلا رسیدن نورخورشید به یک نقطه معین، و آن هم معلول علت دیگرى است، و همینطور.محال بوده است که این برگ در آن زمان حرکت نکند کما اینکه محال بودهاست که این حرکت در غیر زمان خودش صورت بگیرد، چون این کار دروقتى انجام مىشود که علتش پیدا شده باشد و علتش هم در وقتى پیدامىشود که علتخودش پیدا شده باشد. از نظر قانون فلسفى این مطلبیعنى جبر زمان و به اصطلاح فلاسفه ضرورت وقتى که هر چیزى در وقتخودش ضرورت دارد و در غیر وقتخودش امتناع دارد، مطلب درستىاست. ما خیلى از مطالب را به حسب تصور و فرض خودمان مىگوئیم چونحساب عالم در دست ما نیست اما اگر حساب عالم در دست ما باشد، بهعقل خودمان مىخندیم و مثلا نمىگوئیم چه مانعى داشت که من در زمانسعدى مىبودم و سعدى در زمان من. در فکر اولیه انسان هیچ عیبى ندارد.همین طور که اکنون که دو نفر اینجا نشستهاند یکى در شرق مسجد و دیگرىدر غرب مسجد، ممکن است بگوئیمچه عیب داشت که او در غرب مسجد نشسته بود و این در شرق مسجد درزمان هم تصورات مىآید: چه مانعى داشت که من در زمان سعدى مىبودمو سعدى در زمان من. اما اگر کسى به حسابهاى دقیق فلسفى وارد بشودمىبیند این امر جزء محالات است و مثل این است که کسى بگوید در اعدادکه از یک شروع مىشود و تا بىنهایت پیش مىرود، چه مانعى داشت کهعدد سه بجاى عدد هفت مىبود و عدد هفت به جاى عدد سه انسانمىبیند این فکر معقول نیست. عدد سه وقتى عدد سه است که در همینجائى که هست باشد یعنى بین دو و چهار باشد. اگر عدد سه بیاید بین ششو هشت قرار بگیرد، دیگر عدد سه نیست، همان عدد هفت است عدد هفتهم اگر بیاید بین دو و چهار قرار بگیرد، دیگر عدد هفت نیست، همان عددسه است. یعنى نمىشود ذاتش محفوظ باشد و جایش عوض بشود. اگرجایش عوض بشود دیگر ذاتش هم آن ذات نیست. این یک بحث فلسفىاست که من چاره نداشتم و مجبور بودم که در اینجا عنوان بکنم. به این معنىو مفهوم اگر کسى بگوید «جبر زمان» حرف درستى است. ولى اینهائى کهمىگویند «جبر زمان» مفهوم دیگرى از این تعبیر در نظر دارند و آن مفهومغلط است. چنان جبر زمانى ما نداریم. آن چیست؟ افرادى بودهاند در دنیاکه هم راجع به جهان، مادى فکر مىکردهاند و هم راجع به انسان، یعنى براىجهان ماده مبداى غیر مادى قائل نبودهاند و تمام این دنیا در نظر آنها یکماشین بیشتر نبوده است، و نیز انسان را اخلاقا یک موجود مادى مىدانستهو مىدانند به این معنى که محرک انسان در تمام کارهائى که انجام مىدهدهدفهاى مادى استیعنى انسان هر کارى را به هر صورتى که انجام مىدهد،از انجام آن یک هدف مادى دارد و مىخواهد با انجام آن معاش خودش راتامین بکند. بعضى از کارهائى که انسانها مىکنند خیلى واضح است که جنبهمادى دارد مثل کشاورزى که در صحرا زمین را شخم مىزند، بذر مىکارد،بعد که محصول روئید، آن را درو مىکند، خرمن مىکند مىکوبد، تصفیهمىکند. اگر بپرسید چرا این کار را مىکنى؟ مىگوید چرا ندارد، من آدمهستم، زن و بچه دارم، احتیاج به نان دارم. من زراعت مىکنم که نان سال رادر بیاورم. از آن کارگرى هم که کار مىکند و مزد مىگیرد اگر بپرسید چراکارگرى مىکنى مىگوید براى اینکه مىخواهم مزد بگیرم. چرا مىخواهىمزد بگیرى من باید پول داشته باشم تا بتوانم احتیاجات زندگى خودم را رفعبکنم. این کارهاى انسان کارهاى مادى است. ولى یک سلسله کارهاىدیگرى هم انسان دارد که اینقدر واضح نیست که چرا آن کارها را انجاممىدهد. مثل اینکه انسان تحصیل علم مىکند حالا یا به مدرسه مىرود و یادر خانه کتاب مطالعه مىکند. شما از این کار چه هدفى دارید؟ در اینجاممکن است کسى بگوید من هدفى ندارم مىخواهم بفهمم در این کتاب چهنوشته شده است. کتاب تاریخ است مىخواهم ببینم در گذشته در دنیا چهوقایعى رخ داده است. اگر بگویند این کار چه فایدهاى به حال تو دارد؟مىگوید فایدهاشاین است که مىفهمم. مگر همه کارها باید پولى به جیب آدم ببرد؟! مىگویند ابوریحان بیرونى در پشتکار داشتن در تحصیل علم عجیب بودهاست. بسیار مرد دانشمندى بوده، از جمله نوابع بشریت است و مرد بسیارمسلمان و متدینى هم هست.
ابوریحان مریض بود به آن مرضى که از دنیارفت. در حال احتضار بود. همسایهاى داشت که از فقها بود. وقتى دید کهابوریحان مریض است به عیادت او رفت. ابوریحان در بستر افتاده بود ولىهوشش بجا بود. تا چشمش به آن فقیه افتاد یک مساله فقهى را در باب ارثاز او سؤال کرد، با اینکه ابوریحان در فقه تخصصى نداشته و در ریاضیات وجامعهشناسى و فلسفه تخصص داشته و نیز منجم فوقالعادهاى بوده است.مرد فقیه از او سؤال کرد که در این موقعیت چه وقت مساله پرسیدن است؟!ابوریحان گفت من مىدانم که در حال احتضارم ولى آیا بمیرم و بدانمبهتر استیا بمیرم و ندانم؟ بالاخره خواهم مرد، پس بدانم و بمیرم بهتراست. (خود دانش براى انسان یک کمالى است.) آن فقیه جواب آن مسالهرا داد و مىگوید هنوز به خانه خود نرسیده بودم که صداى گریه و ناله ازمنزل ابوریحان برخاست، گفتند ابوریحان وفات کرد. انسان دنبال تحصیل کهمىرود براى چه مىرود؟ البته این قبول است که بعضى اوقات که انساندنبال تحصیل علم مىرود، علم را مقدمه امور مادى قرار مىدهد. در عصرما اگر به کسى بگویند چرا درس مىخوانى، چرا به دانشگاه مىروى،مىگوید براى اینکه مهندس بشوم ماهى چهار پنج هزار توماندرآمد داشته باشم یا مىگوید مىخواهم طبیب بشوم ماهى فلان مقدار درآمدداشته باشم. ولى آیا بشر همیشه اینگونه است که علم را وسیله مادیاتقرار مىدهد؟ یا نه، در بشر حالت دیگرى هم هست که لااقل گاهى علم را بهخاطر خود علم مىخواهد. همینطور است، براى اینکه اتفاقا علماى واقعىیعنى علمائى که علم را در دنیا پیش بردهاند همانهائى هستند که علم را براىعلم خواستهاند نه علم را براى مادیات، زیرا اینها کسانى هستند که هزارانمحرومیت را تحمل کردهاند تا توانستهاند به این حد از علم برسند. دو تاقصه هستیکى مربوط به مرحوم سید حجة الاسلام که از علماى اسلامىاست و دیگرى مربوط به پاستور. براى هر دو این قضیه را مشابه یکدیگر نقلکردهاند. مىگویند شب زفاف سید حجة الاسلام بود. عروس را آوردهبودند، زنها هم به دنبال او آمده بودند و آن تشریفاتى که زنها دارند. سید باخود گفتحالا که زنها در اطاق هستند و پیش هم مىباشند، فرصتى استبراى مطالعه. به کتابخانه رفت و مشغول مطالعه شد. آنچنان سرگرم مطالعهشد که یادش رفت که شب زفافش است زنها از اطاق عروس رفتند و عروستنها ماند تا داماد بیاید. عروس بیچاره همینطور منتظر نشسته بود و به قولمعروف سماق مىمکید داماد هم نیامد. سید یک وقت دید صداى الله اکبربلند است، به خود آمد فهمید که شب عروسى است. آمد پهلوى عروس و ازاو معذرت خواست، گفت من غفلت کردم آنقدر سرگرم مطالعه بودم که یادمرفت امشب، شب عروسى است. درباره پاستور هم عین همین قضیه را نقل مىکنند که او هم شب عروسیشهمینطور سرگرم مطالعات و تجربیات خودش بود تا صبح شد در تاریخمىنویسند مکرر اتفاق مىافتاد که او در روزهاى یکشنبه که تعطیل بود بازنش قرار مىگذاشت که به کلیسا یا به تفریح بروند. بعد تا زنش مىخواستخودش را آماده بکند با خود مىگفتخوب استیک سرى به لابراتواربزنم. غروب مىشد و او هنوز در لابراتوار بود. کسانى علم را پیش بردهاند کهاینطور شیفته علم بودهاند. اگر همه افراد بشر علم را براى نان مىخواستند،اصلا علم اینقدر پیشروى نمىکرد. بوعلى سینا وزیر بود. برایش سعایتکردند، مغضوب شد. رفت مخفى شد. در همان مخفیگاه فرصتخوبىبرایش پیدا شد. شروع کرد به تالیف کتاب. عدهاى از شاگردان محرمانهمىآمدند و او همین کتابهاى معروف مانند «شفا» را در همان مخفیگاه القاءمىکرده و آنها مىنوشتهاند. در همین بین رفع سوء تفاهم شد و اعلام کردندکه بوعلى هر کجا هست بیرون بیاید و سر پستخودش حاضر شود. بوعلىبیرون نیامد، گفت براى من همین مخفیگاه و همین سرگرمى خیلى از وزارتبهتر است. دید اگر بیاید بیرون مجبورش مىکنند که دو مرتبه کار وزارت را بهعهده بگیرد. لذا از بیرون آمدن امتناع مىکرد. یک عده کلفت و نوکر داشتکه اینها از پست وزارت او بهرهمند بودند، اصرار کردند بیرون بیاید. امتناعمىکرد. بالاخره همانها مخفیگاه او را نشان دادند و بوعلى را به زور از آنجابیرون آوردند. بشر غیر از تحصیل علم کارهاى دیگرى دارد که هدف از آنها مادیات نیستچنانکه یک سلسله کارهائى اخلاقى انجام مىدهد، در کارهاى خیریه ومؤسسات خیریه وارد مىشود. هدف انسان از شرکت در کارهاى خیریهچیست؟ آیا آنها را براى نان خودش انجام مىدهد یا نه؟ اینها مىگویند نهانسان یک کارهایى را براى جمال و زیبائى مىکند. اتومبیل خیلى خوب وعالى دارد، بعد مدل جدیدترى مىآید، اتومبیل قبل را به یک قیمت نازلىمىفروشد و اتومبیل جدید را به قیمت گرانترى مىخرد چون زیباتر است.انسان عبادت مىکند و از عبادت خودش لذت مىبرد. آیا از این عبادتهدف مادى دارد؟ ممکن است کسى بگوید مادیات را در آخرتمىخواهد، ولى همه که اینطور نیستند. «العبادة عند غیر العارف معاملة ما کانهیعمل لاجرة یاخذها فی الآخرة هی الاجر و الثواب و عند العارف ریاضةما لهممه و قوى نفسه المتوهمة و المتخیلة لیجرها» (4) عارف براى مزد و اجرعبادت نمىکند. «الهی! ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک بلوجدتک اهلا للعبادة». اما آنهائى که انسان را از نظر اخلاقى به شکل مادىتفسیر مىکنند مىگویند هر کارى که بشر مىکند در آن کار هدف مادى دارد.بنابراین من که اینجا براى شما حرف مىزنم هدفى جز هدف مادى ندارم.شما هم که اینجا دارید گوش مىکنید هدفىجز هدف مادى ندارید و نمىتوانید داشته باشید. خدا بیامرزد مردى بود بهنام محمد نجمى که استاد دانشگاه و از طلبههاى قم بود. یک سالى استفوت کرده است. یک وقتى حرف خوبى مىزد، ىگفتسعدىمىگوید: مایه عیش آدمى شکم است تا به تدریج مىرود چه غم است اینها (مادیین) مىگویند نه تنها مایه عیش آدمى شکم است بلکه مایه فکر آدمىهم شکم است، مایه احساسات آدمى هم شکم است. اینها اصلا منکراصالت فکر و عقل و دل و احساسات هستند یعنى اصلا انسان از نظر اینهایعنى شکم. اگر بگویند آقا انسان دل دارد مىگویند دلش هم تابع شکمشاست، آن چیزى را که دلش مىخواهد شکمش هم مىخواهد، در خدمتشکمش است. اگر بگویند انسان مغز هم دارد، فکر هم دارد، مىگویندفکر و مغز هم تابع شکمش است. مایه عقلآدمى شکم است، مایه فکر آدمى شکم است مایه دل آدمى شکم است،مایه احساسات آدمى شکم است. اینها بشر را از لحاظ خواسته و هدف واخلاق، اینطور مادى تصور مىکنند. مارکسیستهاى دنیا که اساس فلسفهکمونیسم بر پایه مارکسیسم است همین را مىگویند. مردم وقتى صنایع رامىبینند که واقعا هم صنعتخیلى ترقى کرده است، خیال مىکنند بشر درتمام قسمتها ترقى کرده است در صورتى که یک قسمتهائى هست که اصلابراى بشر فاجعه است. الآن نیمى از بشر روى زمین همینطور فکر مىکنندمىگویند مایه همه چیز آدمى شکم استیعنى انسان را اینگونهتصویر کردهاند و چقدر هم غلط است. خیال مىکنند این غلط با آن صنایعیک ارتباطى دارد. مىگویند اگر اشتباه کرده بودند صنایعشان آنقدر ترقىنمىکرد. آن صنایع به این چه مربوط؟ این فکر در دنیا امروز در حال شکستخوردن است (از اول هم شکستخورده بود)یعنى حتى مادىمسلکهاهم دیگر چندان به این حرف اعتنائى ندارند. مکتب مادى دیگرى پیدا شد وحرف دیگرى زد. «مارکس» و دیگران گفته بودند مایه همه چیز و مایه تجلىتمام تجلیات بشر شکم است. «فروید» این روانشناس اطریشى آمد و یکفرضیه دیگر آورد، گفت نه، مبدا تمام فعالیتهاى انسان امور جنسى است.امور مادى و شکمى را هم انسان براى امور جنسى مىخواهد. و در واقعگفت: مایه عیش آدمى زیر شکم است. دید او خیلى بالا بوده، دو سه وجبپائینتر آورد. جبر زمان به آن مفهومى که تودهاىهاى دنیا مىگویند غیر از آنمفهوم عام فلسفى است که ما اول عرض کردیم. مىگویند همه کارها راانسان تحت تاثیر علل اقتصادى انجام مىدهد. امر اقتصادى را اصلمىدانند، به قول خودشان زیربنا مىدانند.مىگویند انسان یک موجوداقتصادى است، همه چیز را به خاطر هدفهاى اقتصادى و تحت تاثیر عللاقتصادى انجام مىدهد. یعنى هر حادثهاى که در دنیاى بشریت رخ مىدهدریشه اصلیش اقتصاد است. جبر زمان که اینها مىگویند یعنى جبر اقتصادى،جبرى که ناشى از علل اقتصادى است. مقصودشان از جبر زمان اولا جبراجتماع است که حوادث اجتماعى در یک وقتمعین ضرورت دارند، و ثانیا عللى است که این ضرورتهاى وقتى را ایجادمىکنند. آن علل، علل اقتصادى است. پس تمام حوادث تاریخ را با عللاقتصادى توجیه مىکنند. مثلا اگر شما بگوئید چرا اسکندر به ایران حملهکرد و ایران را فتح نمود، آنها جز یک علت برایش ذکر نمىکنند که همانعلت اقتصادى است. باز اگر بگوئید چطور شد که عیسى (ع) یا اسلام در آنزمان معین ظهور کرد؟ مىگویند این حرف، ریشه اقتصادى دارد، عواملاقتصادى ایجاب مىکرد که عیسى در آن تاریخ ظهور کند و اسلام در آنتاریخ. اگر بگوئید «رنسانس» یعنى تجدید حیات علمى و ادبى که در دنیاپیدا شد، علتش چه بود؟ مىگویند علتاین را هم شما باید در عوامل اقتصادى پیدا بکنید.علل اقتصادىیگانه عامل و عامل منحصر پیدایش این جریانها است.پس جبر زمان(که این کلمه را تودهاىها به دهان دیگرانانداختهاند)به معناى اینکه تمام مقدرات بشر را اقتصاد تعیینمىکند،حرف درستى نیست،عرض کردم به دلیل اینکه آن تفسیرى که آنها در باره انسان کردهاند،غلط از آب درآمده است ودیگر امروز شما در میان فیلسوفهاى آزادفکردنیا و لو مادىمسلک باشند، نمىتوانید کسى را پیدا بکنید کهانسان را ماشین اقتصادى بداند. فیلسوف معروف انگلیسى «برتراند راسل»یک آدم مادىمسلک و ضد مذهب است، نه به خدا اعتقاد دارد و نه به هیچمذهبى و اتفاقا از جنبههاى مسلکى اجتماعى، سوسیالیست است وتمایلش به کمونیستها خیلى زیاد است، ولى در عین حال این فلسفه رانمىپذیرد. مىگوید این حرف غلط است همانطورکه عرض کردم اگر همینقدر ثابت بشود که تمام حوادث دنیا را عللاقتصادى به وجود نیاورده است، جبر زمان به این مفهوم غلط است. براىمثال مغول به ایران حمله کرد. حمله مغول ممکن است ریشه اقتصادىداشته باشد اما آیا واقعا ریشه اقتصادى داشته است؟ تاریخ خلاف این رانشان مىدهد. بشر غریزه دیگرى دارد به نام غریزه برترىطلبى. بشرهمانطور که تحت تاثیر علل اقتصادى هست تحت تاثیر شخصیتپرستىخودش هم هست. تاریخ اینطور مىگوید: مغولها در وهله اول قصد حمله بهایران را نداشتند. البته چنگیز به آنها سر و صورتى داده بود و نیروئى پیداکرده بودند. چند تا از تجار اینها مىآیند به ایران و به دربار سلطان مىروند.اموال اینها را مىگیرند. به آنها برمىخورد. کسانى را مىفرستند پیش سلطانکه چرا اموال تجار ما را توقیف کردهاید؟ توضیح مىخواهند مامورینرسمى آنها را مىکشند در صورتى که در هیچ جاى دنیا معمول نبوده استکه دشمن، رسولها و مامور ابلاغها را بکشد. وقتى که این خبر به مغولهارسید آتش گرفتند یعنى به شخصیتشان لطمه وارد شد احساس تحقیرکردند، عصبانى شدند یعنى آن حس شخصیتپرستى و مقامپرستى که درهر فردى هست و محرک است، تحریک شد. یکدفعه مثل سیل هجومآوردند. تازه اینها نرفتند به علت کار بدى که کرده بودند از مغول معذرتبخواهند. جنگیدند. معلوم است، نتیجه همین مىشود که شد. اعراب بهایران حمله کردند. چرا؟ علت اقتصادى داشته جنگاینها جنگ عقیده بود، جنبه عقیدتى داشت. خودشان مىگفتند باید بتپرستىدر دنیا نباشد ولى مذاهب دیگر که مذاهب خداپرستى است آزادباشد، مردمى که در زیر بار حکومتهاى خودشان مجبور هستند، آنها هم بایدآزاد باشند. گفت ما آمدهایم که:«لنخرج عباد الله من عبادة الناس الى عبادة الله»آمدهایم بندگان خدا را از بندگى افراد بشر آزاد بکنیم، همه را بنده خدا بکنیم. این جنگ ریشه عقیدتى داشت. به هر حال این موضوع به این صورت قابلقبول نیست. حالا از اینجا وارد آن مطلبى که خودمان مىخواستیم روى آنبحث کنیم مىشویم: از نظر کسانى که تاریخ را اینطور مادى تفسیر مىکنند،عدالت مفهومى ندارد. شما اگر کلمات خود مارکس و مارکسیستهاى واقعىرا بخوانید مىبینید اینها با اینکه به قول خودشان طرفدار کارگرند اما هرگز دماز عدالت نمىزنند. مىگویند اشتراکیت اما نه به دلیل اینکه اشتراکیت موافقبا عدالت است. کسانى را که طرفدار عدالت هستند از طریق اشتراکیت،تخطئه مىکنند و آنها را سوسیالیستهاى خیالى مىنامند. معتقد بهسوسیالیزمى هستند که منشاش عدالت نیست بلکه منشاش جبر زماناست، یعنى اوضاع اقتصادى جبرا جامعه را سوسیالیستى مىکند. مىگویندبشر اولیه به اشتراک زندگى مىکرده و بعد تحت تاثیر علل اقتصادى افرادىپیدا شدند که توانستند عدهاى را دور خود جمع بکنند و فئودالیسم به وجودآمد، بعد فرزند دیگرى به وجود آمد که همین سرمایهدارى باشد.مىگویند سرمایهدارى در اثر تکامل ابزار تولید اساسا نمىتواند باقى بماندو تبدیل مىشود به اشتراکیت. و لهذا مىگویند اشتراکیت را از طریق علمىجستجو بکنید یعنى از طریق جبر زمان، نه اینکه عدالت آن را ایجابمىکند. ما اکنون نمىخواهیم وارد این بحث بشویم ولى حرف اینها ازدو جنبه غلط است. یکى از این نظر که مىگویند تکامل ابزار تولید اجبارابشر را به سوى سوسیالیزم مىکشد. اینطور نیست. الآن در دنیا راهحلهائىپیدا شده که سرمایهدارى تا اندازهاى خودش را حفظ بکند و در عین حالجلوى آن اشتراکیت را که مىگویند جبرا خواهد آمد، بگیرد و دیگر از آن نظرکه راجع به عدالت است. اصلا اینها طبق تفسیرى که از بشر مىکنند، منکرموضوع عدالت هستند. براى بشر وجدانى قائل نیستند. و لهذا مىگوینددنبال اشتراکى که ریشهاش عدالت مىباشد نباید رفت، آن تخیل است. مامىگوئیم اینطور نیست. از نظر ما عدالتحکم اعتدال مزاج را دارد. حرفما این است که اجتماع که از افرادى تشکیل شده است در واقع از افرادىمرکب شده است. یک شب که راجع به اصالت فرد و اصالت اجتماع بحثمىکردیم عرض شد اجتماع تنها تالیف از افراد نیست، بلکه ترکیبشده ازافراد است. همانگونه که هر ترکیب زندهاى یک حالت اعتدال دارد و یکحالت انحراف، و در حالت انحراف، بیمارى آن ترکیب است و اگر خیلىانحراف داشته باشد، موت او است، و در حالت اعتدال بقا و حیات اواست، ترکیب اجتماع نیز فى حد ذاته حالت اعتدالى دارد که اگر اجتماع بهآن وضع معتدل ترکیب شده باشد، باقىمىماند، و اگر انحرافى از این اعتدال پدید آید و کم و زیادى بشود، همانحرف سعدى است:
چهار طبع مخالف سرکش چند روزى با هم مىشوند خوش
گر یکى زین چهار شد غالب جان شیرین برآید از قالب
او روى چهارطبع سرکش گفته، شما روى یک چیز دیگر بگوئید. مثلا بدن انسان مجموعااحتیاج به یک سلسله مواد دارد، مواد آلى و غیرآلى. احتیاج دارد به یکسلسله سلولها که در خون انسان باید باشد. بدن یک فرمولى دارد. به زمانهم ارتباطى ندارد. در دو هزار سال قبل فرمول بدن همین بوده است، فرمولامروزش هم همین است. سلامت بدن به این است که این فرمول باید ثابتباشد. یعنى وقتى که خون شخص را تجزیه مىکنند، این فرمول باید محفوظباشد. کلسیم بدن باید به همان مقدار لازم باشد اگر نباشد بدن مریض است. عدالت براى اجتماع حکم همان اعتدال براى مزاج را دارد. البته اعتدال همیک حد معینى ندارد و به اصطلاح عرض عریض دارد یعنى در وسط نوساندارد. اگر درست در وسط باشد، اعتدال کامل است. هر چه به این طرف یا آنطرف برود، اعتدال کمتر مىشود و به جائى مىرسد که دیگر مردن است.اما این وسطها هر طور باشد زندگى است هر چه اعتدال کاملتر باشد،سلامت بیشتر است. در ترکیب اجتماع هم همینطور است. ما معتقدیم کهزمان تکامل پیدا مىکند ولى به سوى عدالت و اعتدال. خودش مىرود نه اینکهعلل اقتصادى دنیا را عوض مىکند. علل اقتصادى یکى از علل مؤثر در کار بشراست. یعنى در زندگى بشر عوامل زیادى باید وجود داشته باشد، یکى از آنهاعلل اقتصادى است. این عوامل هم باید به یک نسبت معین وجود داشتهباشد. اگر آن نسبت محفوظ باشد، جامعه، سالم است و اگر نباشد، جامعهبیمار است. اگر چه امشب عرایضم تمام نشد ولى دیگر خسته شدهام وهمین جا آن را خاتمه مىدهم. خدایا عاقبت امر ما را ختم به خیر کن. «پایان»
1- سوره حدید، آیه 25 2- سوره اعراف، آیه 34. 3- سوره فاطر، آیه 43 4- اشارات، ج 3، ص 370 (ابن سینا)
سلام .
ایده ی وبلاگتون جدیده . مطالب هم طوریه که ارزش داره تا بازدیدکننده زیادی داشته باشه .
با پیشنهاد تبادل لینک چطورید . این طوری وبلاگتون هم در دسترس من و هم در دسترس بازدیدکننده های من قرار می گیره . وبلاگ من هم همینطور برای شما .
اگه موافقید عنوان لینک ما
۩۞۩ روانشناسی خانمها و آقایان ۩۞۩ هست . یا می تونید به جای لینک کردن کد RSS ما رو از منوی سمت چپ وب ما کپی کرده و در وبلاگتون قرار بدید .
اطلاع بدید که عنوان پیوند شما رو چی بذارم ؟
شاداب باشید .